جایزه تابستانی
«رضا وحید» در داستان بلند «جایزه تابستانی» با قلمی شیرین ماجرای شرطی را تعریف میکند که خیلی از پسربچهها از سر گذراندهاند یا حداقل برایش تلاش کردهاند. اینکه اگر معدلت خوب بشود برایت فلان چیز را میخریم! رضا وحید این داستان شیرین را برای ما نوجوانان نوشته و با خواندن آن حسابی سر کیف خواهیم آمد.
جایزه تابستانی ماجرای پسربچهی دوستداشتنی و درسخوانی است که از پدرش قول یک دوچرخه را برای تابستان گرفته است. اما ماجرا به همین جا ختم نمیشود و او و خانوادهی باصفایش تمام تابستان را با ماجراهای بامزهای پشت سر میگذارند. ماجراهایی که همه زیر سر جایزه تابستانی است!
برشی از کتاب
شب آن روزی که می خواستیم دنبال کارنامه برویم خیلی سخت گذشت. تا صبح خواب های کج و معوج می دیدم، مثلا دوچرخه سواری می کردم و با سر داخل دره می افتادم. دره هایی که در فیلم های خارجی دیده بودم؛ دیده بودم که ماشین پایین می افتد و آتش می گیرد من هم در خواب می دیدم که با دوچرخه می افتم و دوچرخه ام آتش می گیرد.فکر هم نمی کردم دوچرخه باید برای چه منفجر شود.
از این خواب که می پریدم می رفتم داخل خواب بعدی.توپ فوتبال چهل تکه جلوی چشمم می آمد.با لذت بازی می کردم. با سوباسا هم گروه بودم. با هم کاکرو را دریبل می کردیم. نامرد کاکرو وقتی میخواستم به سوباسا پاس بدهم آن چنان به ساق پایم زد که فریادم بلند شد…