مترسک مزرعه آتشین
«مترسک مزرعه آتشین» نوشته داوود امیریان (1349) نویسنده ایرانی است. امیریان بیشتر به خاطر نوشتن رمانهای نوجوانان در زمینه دفاع مقدس شهرت دارد. از نمونه کتابهایی که من از ایشان خواندم، میتوان به کتابهای گردان قاطرچی ها، کودکستان آقا مرسل، مرد، رفاقت به سبک تانک و... اشاره کرد.
کتاب روایت پسری نوجوان و نازپروردهای به نام آیدین است که پس از گذر از فراز و فرودهایی به جبهه میرود تا بتواند استقلال و مردانگی خود را به خود و اطرافیانش اثبات کند. روایت داستان طنزآمیز و در عین حال حزنآلود است. داستان با وجود آنکه در دهه شصت رخ میدهد اما با احوالات نوجوانان امروزی پیوندی قوی برقرار میکند. این کتاب سه بخش دارد. بخش اول که 34 فصل دارد راجع به زندگی شخصی آیدین است. بخش دوم که به صورت نامه نگاری است 10 فصل یا 10 نامه را در بر می گیرد. بخش سوم کتاب که می توان گفت جذاب ترین بخش کتاب است و به ماجرا های جبهه آیدین را تعریف می کند، شامل 13 فصل است.
برشی از کتاب
اولین عملیاتی که میخواستم در آن شرکت کنم، عملیات آزادسازی خرمشهر بود. بس که در دورۀ آموزشی گفته بودند که موقع ستونکشی و حرکت به سوی مواضع دشمن، آن هم تو تاریکی شب، ممکن است جاسوسها یا نیروهای عراقی خودشان را تو ستون جا کنند و بعد در یک فرصت با کارد سرتان را ببرند، دچار ترس وحشتناکی شده بودم. شب عملیات در یک ستون، در سکوت کامل راه افتادیم. از خط خودی گذشتیم و به سوی سنگرهای دشمن روانه شدیم. ساکت و بیصدا در یک ستون طولانی که مثل مار جلو میخزید، جلو میرفتیم. یک جا نشستیم تا خستگی در کنیم. یک موقع دیدم که یک نفر آمد و در نزدیکیام نشست و شروع کرد به نفسنفس زدن. کم مانده بود از ترس سکته کنم. فهمیدم که از همان عراقیهایی است که کارش بریدن سر است. حواسم به او بود. تا دستش بالا رفت، معطل نکردم. با آخرین قدرتم، با قنداق سلاحم محکم به پهلویش کوبیدم و پشت سر نفر جلویی دویدم. لحظاتی بعد عملیات شروع شد. روز بعد دشمن را شکست داده و در سنگرهایشان استراحت میکردیم که فرمانده گروهانمان گفت که دیشب اتفاق عجیبی افتاده. معلوم نیست کدام شیر پاک خوردهای تو سیاهی شب به پهلوی فرمانده گردان کوبیده که همان اول بسمالله دندههایش خرد و روانۀ عقب شده!